ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

نماز خواندن ابوالفضل

سلام گیلاسم عزیز مامان روز به روز داری شیرین تر میشی و کارای جدیدی یاد میگیری و مارو ذوق زده میکنی. ده روز اول محرم من و شما میرفتیم روضه و زیارت عاشورا .روز عاشورا ظهر رفتیم مراسم داشتیم زیارت عاشورا میخوندیم وقتی رفتیم سجده شما همش سر منو میکشیدی منم وقتی سرمو بلند کردم شما سریع سجده کردی و سرت و گذاشتی رو مهر. اینم اولین سجده پسرم ادامه مطلب یادتون نره..... مدلهای مختلف نماز خواندن و سجده رفتن گل پسر وقتی ابوالفضل و بابا همزمان باهم میخوان برن سجده جون ما مهرمونو میگیریم دستمون شما هم بعد از سجده کردن مهرو میگیری طرف ما تا بگیریمش بعضی موقع هارم مهرمونو میبری میندازی وسط دو تامبل البته هر چی گم بشه از ...
25 دی 1390

اربعین حسینی

  کاروان می آیداز شهر دمشق برسر خاک شه سلطان عشق کاروان با خود رباب آورده است بهر اصغر شیر و آب آورده است کاروان آمد ولی اکبر نداشت ام لیلا شبه پیغمبر نداشت کاروان آمد ولی شاهی نبود بر بنی هاشم دگر ماهی نبود. فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد. ...
24 دی 1390

بالاخره راه افتادی

سلام پسرم ،سلام قند عسلم مامانی قربون اون پاهای کوچولوت و اون قدمهای کوچولوت. عزیزم اگه بدونی چقدر خوشحالم وچقدر ذوق میکنم برای راه رفتنت. دیروز توی چهارده ماه و یک روزگی ساعت دو بعد از ظهر بالاخره راه رفتی البته قبلا دو سه قدم میرفتی ولی از دیروز وقتی می ایستی تا لبه دیوار یا مبل میری. دیزوز وقتی راه میرفتی من و بابایی برات دست میزدیم شما هم زود مینشستی و شروع میکردی تند تند دست زدن. ...
23 دی 1390

روزانه های من و ابوالفضل

سلام نفسم عزیزم چند وقتیه یاد گرفتی تا قابلمه ای روی گاز یا بخاری میبینی دستت رو دراز میکنی طرف قابلمه و همش میگی به به.حالا داخل قابلمه میخواد غذا باشه یا نه فرقی نمیکنه. منم باید قبل از درست کردن غذا یه چیزی بدم دستت بخوری تا مشغول بشی. دیروزم وقتی میخواستم نهار درست کنم اول یه دونه سیب زمینی سرخ کردم تا بخوری و مشغول بشی. ادامه مطلب یادتون نره...... گل پسر مامان در حال خوردن سیب زمینی هر چیزی که میخوری به من و بابایی هم تعارف میکنی و اونقدر اصرار میکنی که ما هم حتما باید بخوریم قربون پسر دست و دلباز خودم برم   وقتی هم موقع خوردن سیب زمینی ها زمین میریخت زود بر میداشتی و مینداختی تو ...
22 دی 1390

14 ماهگی گیلاسم

سلام گل مامان    ماهگیت مبارک عسلم پیشرفت های گیلاس: عزیز دلم هنوز نمیتونی خوب راه بری چند قدمی میری و زود میشینی ولی کمتر چهار دست و پا میری همش میگیری از در و دیوار و راه میری. وقتی دستمون رو میگیریم میگیم بزن قدش محکم میزنی کف دستمون. وقتی با کسی دست میدی دستت رو تکون میدی و بالا پایین میکنی. وقتی چیز داغ مثل قابلمه یا غذای داغ میبینی یا نزدیک بخاری که میری سریع دستت رو تکون میدی و میگی جیز البته ز رو تقریبا مثل س تلفظ میکنی. وقتی میگم ابوالفضل بوسم کن ازدور بوس میکنی. اینزوزا هم کارت شده نماز خوندن که تو یه  پست مفصل در موردش مینویسم. کلمه هایی هم که میگی:دد،به به،بابا،ماما،عمو،جیز،آبه،...
21 دی 1390

ابوالفضل و صابون

سلام شیطونک من تو پست قبلی برات نوشتم که شیطون شدی و یه لحظه غفلت باعث پشیمونی من میشه. روز جمعه من داشتم برات پست قبلی رو مینوشتم که البته نشد یکدفعه بابایی صدام زد که بیا ببین پسرت چیکار کرده وقتی رفتم دیدم کشوهای تختت رو که گذاشتم زیر تخت خودمون کشیدی بیرون هر چی توش بود ریخته بودی زمین و نشسته بودی تو کشو منم که متوجه چیزی نشده بودم سریع ازت عکس گرفتم .   ادامه مطلب یادتون نره....   یکدفعه که صابونارو دیدم متوجه شدم که چی شده.!!!!!!!!!!!   شما هم که اصلا انگار نه انگارسریع بردم دهنت رو شستم.من که بوی صابون بهم خورد به جای شما حالت تهوع گرفته بودم.همش نگران بودم که نکنه خدای نکرده چیزیت بشه باب...
6 دی 1390

گیلاس مامان با قیافه ای جدید

سلام خوشگل پسر مامانی عزیز دلم این پست رو میخواستم روز جمعه برات بزارم چند خطی هم نوشته بودم ولی شیطونی شما باعث شد که بمونه برای امروز آخه دو روز قبل روهم مهمونی بودیم وقت نکردم. شنبه خونه همکار بابایی دعوت بودیم که شما کلی شیطونی کردی و از بس به وسایلشون دست میزدی منم مجبور میشدم بزارمشون بالا که باعث شدی خونشون به هم بریزه و براشون تغییر دکوراسیون دادیم.  دیشب هم رفتیم خونه عمه طیبه و دیر برگشتیم. شیطونی روز جمعه رو هم تو پست بعد برات میزارم. گل من روز پنجشنبه بابا مرخصی داشت و خونه بود و شما رو به این شکل در اورد . در ادامه مطلب ابوالفضل رو با قیافه ای جدید ببینید.   اولش اصلا نمی ترسیدی.... ولی ماشین ک...
5 دی 1390

ابوالفضل و شب یلدا

سلام شیطونک مامانی اینروزا کارم شده اینکه چهار چشمی مواظبت باشم .یک لحظه غفلت باعث پشیمونی مامانی میشه . به خاطر همین کمتر میتونم وبگردی کنم و وبلاگت رو به روز کنم. دیشب شب یلدا بلند ترین شب سال رفتیم خونه حاج آقا.ما بودیم و خانواده عمو جون بعد از شام هم خانواده عمه طاهره اومدن . شب خوبی بود ولی آخراش شما خوابت میومد و بهانه میگرفتی مجبور شدیم ساعت یازده برگردیم خونه که تا تو ماشین نشستیم ماشین روشن نشده خوابت برد. اینم عکسای گیلاس تو شب یلدا. ابوالفضل و هندونه شب یلدا بقه عکسها در ادامه مطلب رو حتما ببینید...   ...
2 دی 1390
1